وب سایت

داستان کوتاه مستقیم به سوی هدف

شبی ، برف فراوانی آمد و همه جا را سفید پوش کرد . دو پسر کوچک با هم شرط بستند  که از روی یک خط صاف، عبور کنند که به مدرسه می رسید.

یکی از آنان گفت : کار ساده ای است! بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت ، سر خود را بلند کرد تا به ردپاهای خود نگاه کند.

متوجه شد که به صورت زیگزاگ قدم برداشته است.

دوستش را صدا زد و گفت:” سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی!

پسرک فریاد زد: کار ساده ای است! بعد سر خود را بالا گرفت.

به در مدرسه چشم دوخت و به طرف هدف خود رفت. رد پای او کاملا صاف بود.

بیشتر بخوانید:

مجموعه داستان های کوتاه جذاب و خواندنی داستان های کوتاه برای حال خوش داستان کوتاه آموزنده جالب داستان کوتاه پاسخ جالب انیشتین به فیزیکدان جوان داستان کوتاه دختری که عاشق کورش کبیر بود داستان کوتاه رستورانی که پول غذا را نمی گرفت داستان کوتاه کریم واقعی داستان کوتاه دختری که می خواست با مردی ثروتمند ازدواج کند داستان کوتاه حس مرگ داستان کوتاه توپ ناصرالدین شاه داستان کوتاه همزیستی با هم حتی با رنج داستان کوتاه ماهیگیر نادان